پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

پاییز و زمستان 90

تولد آرمین(26 مهر) چنان با حسرت به گیتارش نگاه کردی که فرداش رفتیم و برای تو هم از اون گیتارها گرفتیم بدجور عاشق کفش هستی و به کفش هم میگی آپاننی یا   آپاننا   (مثلا میخوای بگی پاپان) واسه همین هرکس میره جایی و میخواد برات سوغاتی بیاره حتما سعی میکنه تا کفش بیاره که بیشتر خوشحال بشی. این هم تعدادی از کفشهای مورد  علاقه تو تولد عموجون (30 آذر) پارلای عشق موبایل خانم دکتر در حال مطالعه         بیست دی ماه تولد بابا وحید هستش بابا جون خوبم تولدتون مبارک (پارلا کوچولوی تو) همسر عزیز و دوست داشتنی من روز تولدت هز...
27 مهر 1392

تابستان 90

مرداد ماه به فاصله پنج روز دو تا مهمون جدید به خانواده خوبمون اومدن و شدن عضوهای دوست داشتنی خانواده اینم عکسهاشون یکی از این مهمونها که اسمش ال آی خانوم باشه شدن رقیب ما و بالاخره خاله فهیمه هم دختر دار شد که امیدوارم دیگه از ندید بدیدی دربیاد اما چه فکر باطلی بیشتر جوگیر شده و هربار میره بیرون دو سه تا لاک و چند تا هم گیره و تور و... میخره واسه دخملش البته این وسط واسه تو هم بد نشده چون معمولا یه چیزی هم برای تو میگیره اما تو زیاد از اینکه چیزی به موهات بزنم خوشت نمیاد و فوری میکنیشون و میگی مامان نه.... با دوستهای تازه واردت یعنی ارمیا و ال آی حسابی دوست شدی و همش میخوای بریم پیششون و چون چند وقت زیاد خونه او...
23 مهر 1392

نوروز 91

عید امسال رو قرار گذاشته بودیم با دای دای اینها و آنا اینها و خاله نعیمه اینها بریم مسافرت میخواستیم بریم شمال. لحظه سال تحویل رو که حدود 9 صبح بود رو تو جاده بودیم حوالی سراب تو ماشین بودیم کمی مونده به تحویل بابا پارک کرد و پشت فرمون دستهای هم رو گرفتیم و دعای یا مقلب رو خوندیم و تو هم باهامون تکرار کردی بعد سال تحویل شد روبوسی کردیم و یه شیرینی خوردیم و حرکت کردیم قرار بود یه جایی واسه صبحانه نگه داریم که وقتی همه رسیدیم اونجا با همه روبوسی کردیم و سال نو رو تبریک گفتیم و عیدی هامون رو از آنا وآقاجون گرفتیم و خلاصه بعد از صبحانه شیرینی عید رو نوش جان کردیم امسال یک عید متفاوت و بدون سفره هفت سین داشتیم که به نوبه خودش یکی از بهترین و به...
21 مهر 1392

ماجراهای پارلا و آرمین

یواش یواش داری یاد میگیری با هم بازی های هم سن و سال خودت بازی منی و با آرمین داری جور میشی اما چه جور شدنی... نگیر آقا پس حداقل شطرنجیش کن تازگی ها یاد گرفتی همه رو میبوسی تا حرفت رو گوش کنه این هم خرداد ماه 90 بود که عادت کردین وقتی میریم خونه مامان نسرین جون زود میرین تو اون کشو یا توی کمد میشینین و اونجا رو کردین واسه خودتون اتاق بازی مامان جون هم اونجا رو خالی کرده تا راحت تر بازی کنین  پارلا و آرمین در چشن تولد عموجون (آذر 90)     ...
21 مهر 1392

پارلا و عزای سیدالشهدا(2)

شب تاسوعا- بقعه سید ابراهیم هوا بس ناجوانمردانه سرد است پارلا و علی کوچولو چند تا شتر آورده بودن که یکیشون بچه هم داشت و شیر میخورد تو هم که به حد کافی میترسیدی نزدیکشون بشی   با هزار قصه و... بالاخره بردیمت تا سوار شتر بشی نگو بچه اش طرف دیگه شتر اون پایین داره شیر میخورده و میشه گفت تقریبا قایم شده بود توهم که سوار شدی بچش سرش رو بلند کرد و نزدیک تو آورد و تو صورتت فوت کرد و تو چنان ترسیدی که فکر کنم تا عمرداری یادت نمیره روز عاشورا پارلا و دایی نادر جون راستی تا یادم نرفته بگم که تو 21 ماهت هست و یکی دو روزه که میخوایم از شیر بگیریمت و بنا به توصیه پیش کسوتها اول از یک سینه گرفتیمت و بعد از او...
21 مهر 1392

پارلا توی جشن تولد دوستهاش

جشن تولد آرمین (26 مهر 90) آرمین - پارلا - محمد امین   این هم پارلا تو جشن تولد یکسالگی محمد امین به همراه دختر خاله محمد امین که اون هم 21 روز از محمد امین بزرگتره (30 دی ماه 90) پارلا - محمد امین - مریم ...
21 مهر 1392

اولین تابستون پارلا

خونه آنا اینها آنا همش تو رو میبرد تو حیاط تا حموم آفتاب بگیری و اینم عکست بابا مسئولیت حموم کردن شما رو به عهده داشت و همیشه میبردت حموم و تمیز میشدی و حسابی خوردنی میشدی خیلی هم عاشق آب بازی بودی و بهتون خوش میگذشت   بعدش اونقدر خسته میشدی که حسابی میخوابیدی.   تابستون داشت از راه می رسید و هوا گرم میشد قدیمی ترها میگفتن اول تابستون که بچه بار اولشه تابستون رو میبینه بدنش رو حنا میکشن تا بدنش رو در مقابل گرما زدگی تابستون محفوظ کنه ما هم که اهل خرافات و... نیستیم اصلا اهمیت نمیدادیم اما اول تیر ماه هر کی ما رو میدید میپرسید بدنت رو حنا زدیم یا نه؟ همسایه مون اومد دم در گفت حنا داری یه کم بهم بدی؟گفتم ن...
21 مهر 1392

عید 90

لحظه تحویل سال نو امسال نصف شب بود و تو و بابا بیدار نشدین و من تنهایی سر سفره هفت سین نشستم و واسه شادی و سلامتی خانواده خوبمون دعا کردم. از شب لباس و کفش و... عید تو رو گذاشته بودم کنار کمد تا صبح زیاد وقت صرف نکنیم و تو هم که عاشق لباس  نو هستی با دیدن اونها خواب از سرت بپره و زودتر بریم دیدن مامان و بابا هامون صبح تو آشپزخونه بودم و داشتم صبحانه آماده میکردم که بابا صدام کرد و اومدم و با این صحنه مواجه شدم اولش حدود چند ثانیه تو رو  بین عروسکها تشخیص ندادم و گفتم پارلا کو؟!..... بابا تو رو دورچین عروسک کرده بود این لباسها رو خاله نعیم وقتی تو هنوز زمینی نشده بودی برات گرفته بود کلاه هم مال لباسهایی هستن که ریح...
18 مهر 1392

چهار دست و پا رفتن پارلا

دیگه از خزیدن خبری نیست و کاملا داری چهار دست و پا راه میری و گلیم خودت رو از آب بیرون میکشی مهر 89 فصل ترشی از راه رسیده بود و ما هم با هم رفته بودیم خونه آنا تا ترشی درست کنیم این هم تو و ظرف ترشی ما...  این هم از خانم مهندس ما...   ...
18 مهر 1392

دندون دار شدن پارلا

مهر89 سوم مهر ماه تا صبح نخوابیدی و همش تب داشتی و ناله می کردی و اصلا حال نداشتی کمی هم اسهال داشتی صبح بردیمت پیش دکترت و ایشون هم بهمون مژده دادن داری دندون دار میشی البته کمی هم سرماخوردگی داشتی و این اولین سرماخوردگی تو بود یواش یواش دهن خوشگلت داشت مرواریددار میشد وای خدا وقتی آب میخوردی و فکت رو میزدی به لبه فنجون و صدای دندونت رو میشنیدیم دلمون آب میشد و صدبار میبوسیمت البته به همین سادگی ها نبود ها!!! کلی زحمت کشیده بودی تا به اینجا رسیده چقدر تب کردی چقدر پوشک کثیف کردی خدا میدونه اونقدر آب دهنت شرشر میکرد که روزی ده بار بلوزت رو عوض میکردیم چقدر لثه های کوچیک نازت میخوارید... خلاصه زحماتت به ثمر نششسته بود و دیگ...
16 مهر 1392